ای دل چو نمیگردد در شرح زبان من

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
ای دل چو نمیگردد در شرح زبان من وان حرف نمیگنجد در صحن بیان من می گردد تن در کد بر جای زبان خود در پرده آن مطرب کو زد ضربان من هم ساغر و هم باده سرمست از آن ساقی هم جان و جهان حیران در جان و جهان من از غیب یکی لعلی در غار جهان آمد وان لعل شده حیران در عزت کان من ما را تو کجا یابی گر موی به مو جویی چون در سر زلف او گشتهست مکان من جان دوش مر آن مه را می گفت دلم خستی پیکان پر از خون بین ای سخته کمان من گفتا که شکار من جز شیر کجا باشد جز لعل بدخشانی کی یافت نشان من جز دلق دو صدپاره من پاره کجا گیرم باقی قماشت کو ای دلق کشان من شمس الحق تبریزی از دور زمان برتر و افزوده ز هر دوری از وی دوران من