بیا امروز ما مهمان میریم

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
بیا امروز ما مهمان میریم بیا تا پیش میر خود بمیریم ز مرگ ما جهانی زنده گردد ازیرا ما نه قربان حقیریم به مرغی جبرئیلی را ببندیم به جانی ما جهانی را بگیریم سبو بدهیم و دریایی ستانیم چرا ما از چنین سودی نفیریم غلام ماست ازرق پوش گردون غلام خویشتن را چون اسیریم چو ما شیریم و شیر شیر خوردیم چرا چون یوز مفتون پنیریم خمش کن نیست حاجت وانمودن به پیش تیر باشی گر چه تیریم