ای رخت فکنده تو بر اومید و حذر بر
از کتاب: دیوان کبیر
، غزل
ای رخت فکنده تو بر اومید و حذر بر
آخر نظری کن به نظربخش فکر بر
ای طالب و ای عاشق بنگر به طلب بخش
بنگر به مثر تو چه چفسی به اثر بر
او میکشدت جانب صلح و طرف جنگ
گه صحبت یاران و گهی اوج سفر بر
در تو نگران او و تو را چشم چپ و راست
او با تو سخن گوی و تو را گوش سمر بر
او میزند این سیخ و هش گاو سوی یوغ
عیسیست رفیق و هش خربنده به خر بر
هر گاو و خری سیخ خورد بر کفل و پشت
تو سیخ ندامت خوری بر سینه و بر بر
زان سیخ کباب دل تو گر نشد آگه
پخته کندت مطبخیش نار سقر بر
گه کاسه گرفتی که حلیماب و زفر کو
گه چنگ گرفتی تو به تقریع زفر بر
ز افشارش مرگ آن رخ تو گردد چون زر
زر بازدهی و بنهی سر به حجر بر
بس چند کنی عشوه تو در محفل کوران
بس چند زنی نعره تو بر مسمع کر بر