بگیر دامن لطفش که ناگهان بگریزد

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
بگیر دامن لطفش که ناگهان بگریزد ولی مکش تو چو تیرش که از کمان بگریزد چه نقشها که ببازد چه حیلهها که بسازد به نقش حاضر باشد ز راه جان بگریزد بر آسمانش بجویی چو مه ز آب بتابد در آب چونک درآیی بر آسمان بگریزد ز لامکانش بخوانی نشان دهد به مکانت چو در مکانش بجویی به لامکان بگریزد نه پیک تیزرو اندر وجود مرغ گمانست یقین بدان که یقین وار از گمان بگریزد از این و آن بگریزم ز ترس نی ز ملولی که آن نگار لطیفم از این و آن بگریزد گریزپای چو بادم ز عشق گل نه گلی که ز بیم باد خزانی ز بوستان بگریزد چنان گریزد نامش چو قصد گفتن بیند که گفت نیز نتانی که آن فلان بگریزد چنان گریزد از تو که گر نویسی نقشش ز لوح نقش بپرد ز دل نشان بگریزد