مباد با کس دیگر ثنا و دشنامش

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
مباد با کس دیگر ثنا و دشنامش که هر دو آب حیاتست پخته و خامش خمار باده او خوشترست یا مستی که باد تا به ابد جانهای ما جامش ستم ز عدل ندانم ز مستی ستمش مرا مپرس ز عدل و ز لطف و انعامش جفای او که روان گریزپای مرا حریف مرغ وفا کرد دانه و دامش بسی بهانه روانم نمود تا نرود کشید جانب اقبال کام و ناکامش طرب نخواهد آن کس که درد او بشناخت نشان نماند او را که بشنود نامش