من خوشم از گفت خسان وز لب و لنج ترشان

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
من خوشم از گفت خسان وز لب و لنج ترشان من بکشم دامن تو دامن من هم تو کشان جان من و جان تو را هر دو به هم دوخت قضا خوش خوش خوش خوشم پیش تو ای شاه خوشان زانک مرا داد لبش نیست لبی را اثرش ز آنچ چشیدم ز لبت هیچ لبی را مچشان آنک ترش روی بود دانک درم جوی بود از خم سرکه است همه با شکرانش منشان گفتم ای شاه علم من که میان عسلم از عسل من که چشد گفت لب خوش منشان