برو ای عشق که تا شحنه خوبان شدهای

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
برو ای عشق که تا شحنه خوبان شدهای توبه و توبه کنان را همه گردن زدهای کی شود با تو معول که چنین صاعقهای کی کند با تو حریفی که همه عربدهای نی زمین و نه فلک را قدم و طاقت توست نه در این شش جهتی پس ز کجا آمدهای هشت جنت به تو عاشق تو چه زیبا رویی هفت دوزخ ز تو لرزان تو چه آتشکدهای دوزخت گوید بگذر که مرا تاب تو نیست جنت جنتی و دوزخ دوزخ بدهای چشم عشاق ز چشم خوش تو تردامن فتنه و رهزن هر زاهد و هر زاهدهای بی تو در صومعه بودن بجز از سودا نیست ز آنک تو زندگی صومعه و معبدهای دل ویران مرا داد ده ای قاضی عشق که خراج از ده ویران دلم بستدهای ای دل ساده من داد ز کی میخواهی خون مباح است بر عشق اگر زین ردهای داد عشاق ز اندازه جان بیرون است تو در اندیشه و در وسوسه بیهدهای جز صفات ملکی نیست یقین محرم عشق تو گرفتار صفات خر و دیو و ددهای بس کن و سحر مکن اول خود را برهان که اسیر هوس جادویی و شعبدهای