ای از نظرت مست شده اسم و مسما

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
ای از نظرت مست شده اسم و مسما ای یوسف جان گشته ز لبهای شکرخا ما را چه از آن قصه که گاو آمد و خر رفت هین وقت لطیفست از آن عربده بازآ ای شاه تو شاهی کن و آراسته کن بزم ای جان ولی نعمت هر وامق و عذرا هم دایه جانهایی و هم جوی می و شیر هم جنت فردوسی و هم سدره خضرا جز این بنگوییم وگر نیز بگوییم گویید خسیسان که محالست و علالا خواهی که بگویم بده آن جام صبوحی تا چرخ به رقص آید و صد زهره زهرا هر جا ترشی باشد اندر غم دنیی میغرد و میبرد از آن جای دل ما برخیز بخیلانه در خانه فروبند کان جا که تویی خانه شود گلشن و صحرا این مه ز کجا آمد وین روی چه رویست این نور خداییست تبارک و تعالی هم قادر و هم قاهر و هم اول و آخر اول غم و سودا و به آخر ید بیضا هر دل که نلرزیدت و هر چشم که نگریست یا رب خبرش ده تو از این عیش و تماشا تا شید برآرد وی و آید به سر کوی فریاد برآرد که تمنیت تمنا نگذاردش آن عشق که سر نیز بخارد شاباش زهی سلسله و جذب و تقاضا در شهر چو من گول مگر عشق ندیدست هر لحظه مرا گیرد این عشق ز بالا هر داد و گرفتی که ز بالاست لطیفست گر حاذق جدست وگر عشوه تیبا