بپاس حق که بجان سوده ام سر اخلاص
بپاس حق که بجان سوده ام سر اخلاص
بدرگهٔ خلفای کرام عرش محاص
زبان هر سر مویم بشکر این نعمت
رهین آیهٔ حمد است و سورهٔ اخلاص
بپاست رکن حقیقت ز ذات ارفع شان
ز برق جهل مجو جز باین ذوات مناص
یکی سپهر صداقت دوم حقیقت عدل
سوم محیط حیا چارم آیهٔ اخلاص
ز گل فشانی احوالشان برو قصهٔ دین
یکیست رایحه گر مختلف بود ابواص
عجب مدار که صید کمند غفلت را
شود محبت ایشان دلیل استخلاص
کسی که بغض یکی زین چهار در دل اوست
ندارد از کف لعنت بروز حشر خلاص
خداست دشمن او مصطفی ازو بیزار
هزار نفرین بر جانش از عوام و خواص
صحابه از اثر دولت حضور رسول
همه ستوده صفا تند و جمله سعد خواص
بهر که بنگری آینهٔ کمال نبی است
چه طلحه و په زبیر و چه سعد بن وقاص
کسی چه وصف کند این ذوات اقدس را
که فهم عامه بعید است از اخص الخاص
زبان ز جرأت وصف شهان بکام کشم
که تاب شعله ندارد به هیچگونه رصاص
دلا به نقش نه و مهر دل منه زنهار
که هیچکس نبرد سیری از نمود قراص
بدیده سرمه آگاهیت رهی نگشود
کز و بذات بری پی ز جلوهٔ اشخاص
درون خلوت توحید دل ز غفلت تو
غبار غیر بود چند چون نفس رقاص
طلای خویش مکن پیش از امتحان صافش
که رو سیاهی قلبست عاقبت نحلاص
محیط فیض حقیقی است موج زن ز دلت
بذوق گوهر عرفان چرا نهٔ غواص
بنام کوشش هر بینوائی آماده است
بقدر خاتم همت نگینی از فصاص
بخوان بطبع حرون آیه رم فرصت
ز تو سنیش بر اری مگر باین عرقاص
بغفلت ار سرموئی ز تو شهید شود
هزار جان گرامی تیر زدت بقصاص
ولی تو بیخبری از مراتب بشری
که کرده نفس بهیمیت هم طوبلهٔ خر