به شکرخنده ببردی دل من

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
به شکرخنده ببردی دل من بشکن شکر دل را مشکن دل ما را که ز جا برکندی به تو آمد پر و بالش بمکن بنگر تا به چه لطفش بردی رحم کن هر نفسش زخم مزن جانم اندر پی دل میآید چه کند بیتو در این قالب تن بیتو دل را نبود برگ جهان بیتو گل را نبود برگ چمن هین چرا بند شکستی خاموش یا مگر نیست تو را بند دهن