شیر گفت آری ولیکن هم ببین

از کتاب: مثنوی معنوی ، مثنوی
شیر گفت آری ولیکن هم ببین جهدهای انبیا و ممنین حق تعالی جهدشان را راست کرد آنچ دیدند از جفا و گرم و سرد حیلههاشان جمله حال آمد لطیف کل شیء من ظریف هو ظریف دامهاشان مرغ گردونی گرفت نقصهاشان جمله افزونی گرفت جهد میکن تا توانی ای کیا در طریق انبیاء و اولیا با قضا پنجه زدن نبود جهاد زانک این را هم قضا بر ما نهاد کافرم من گر زیان کردست کس در ره ایمان و طاعت یک نفس سر شکسته نیست این سر را مبند یک دو روزک جهد کن باقی بخند بد محالی جست کو دنیا بجست نیک حالی جست کو عقبی بجست مکرها در کسب دنیا باردست مکرها در ترک دنیا واردست مکر آن باشد که زندان حفره کرد آنک حفره بست آن مکریست سرد این جهان زندان و ما زندانیان حفرهکن زندان و خود را وا رهان چیست دنیا از خدا غافل بدن نه قماش و نقده و میزان و زن مال را کز بهر دین باشی حمول نعم مال صالح خواندش رسول آب در کشتی هلاک کشتی است آب اندر زیر کشتی پشتی است چونک مال و ملک را از دل براند زان سلیمان خویش جز مسکین نخواند کوزهی سربسته اندر آب زفت از دل پر باد فوق آب رفت باد درویشی چو در باطن بود بر سر آب جهان ساکن بود گر چه جملهی این جهان ملک ویست ملک در چشم دل او لاشیست پس دهان دل ببند و مهر کن پر کنش از باد کبر من لدن جهد حقست و دوا حقست و درد منکر اندر نفی جهدش جهد کرد