تنت زین جهان است و دل زان جهان

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
تنت زین جهان است و دل زان جهان هوا یار این و خدا یار آن دل تو غریب و غم او غریب نیند از زمین و نه از آسمان اگر یار جانی و یار خرد رسیدی بیار و ببردی تو جان وگر یار جسمی و یار هوا تو با این دو ماندی در این خاکدان مگر ناگهان آن عنایت رسد که ای من غلام چنان ناگهان که یک جذب حق به ز صد کوشش است نشانها چه باشد بر بینشان نشان چون کف و بینشان بحر دان نشان چون بیان بینشان چون عیان ز خورشید یک جو چو ظاهر شود بروبد ز گردون ره کهکشان خمش کن خمش کن که در خامشی است هزاران زبان و هزاران بیان