شب که جهان است پر از لولیان

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
شب که جهان است پر از لولیان زهره زند پرده شنگولیان بیند مریخ که بزم است و عیش خنجر و شمشیر کند در میان ماه فشاند پر خود چون خروس پیش و پسش اختر چون ماکیان دیده غماز بدوزد فلک تا که گواهی ندهد بر کیان خفته گروهی و گروهی به صید تا کی کند سود و کی دارد زیان پنج و شش است امشب مهره قمار سست میفکن لب چون ناشیان جام بقا گیر و بهل جام خواب پرده بود خواب و حجاب عیان ساقی باقی است خوش و عاشقان خاک سیه بر سر این باقیان زهر از آن دست کریمش بنوش تا که شوی مهتر حلواییان عشق چو مغز است جهان همچو پوست عشق چو حلوا و جهان چون تیان حلق من از لذت حلوا بسوخت تا نکنم حلیه حلوا بیان