من که حیران ز ملاقات توام

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
من که حیران ز ملاقات توام چون خیالی ز خیالات توام به مراعات کنی دلجویی اه که بیدل ز مراعات توام ذات من نقش صفات خوش توست من مگر خود صفت ذات توام گر کرامات ببخشد کرمت مو به مو لطف و کرامات توام نقش و اندیشه من از دم توست گویی الفاظ و عبارات توام گاه شه بودم و گاهت بنده این زمان هر دو نیم مات توام دل زجاج آمد و نورت مصباح من بیدل شده مشکات توام ای مهندس که تو را لوحم و خاک چون رقم محو تو و اثبات توام چه کنم ذکر که من ذکر توام چه کنم رای که رایات توام سنریهم شد و فی انفسهم هم توام خوان که ز آیات توام