به من نگر که منم مونس تو اندر گور

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
به من نگر که منم مونس تو اندر گور در آن شبی که کنی از دکان و خانه عبور سلام من شنوی در لحد خبر شودت که هیچ وقت نبودی ز چشم من مستور منم چو عقل و خرد در درون پرده تو به وقت لذت و شادی به گاه رنج و فتور شب غریب چو آواز آشنا شنوی رهی ز ضربت مار و جهی ز وحشت مور خمار عشق درآرد به گور تو تحفه شراب و شاهد و شمع و کباب و نقل و بخور در آن زمان که چراغ خرد بگیرانیم چههای و هوی برآید ز مردگان قبور ز های و هوی شود خیره خاک گورستان ز بانگ طبل قیامت ز طمطراق نشور کفن دریده گرفته دو گوش خود از بیم دماغ و گوش چه باشد به پیش نفخه صور به هر طرف نگری صورت مرا بینی اگر به خود نگری یا به سوی آن شر و شور ز احولی بگریز و دو چشم نیکو کن که چشم بد بود آن روز از جمالم دور به صورت بشرمهان و هان غلط نکنی که روح سخت لطیفست عشق سخت غیور چه جای صورت اگر خود نمد شود صدتو شعاع آینه جان علم زند به ظهور دهل زنید و سوی مطربان شهر تنید مراهقان ره عشق راست روز ظهور به جای لقمه و پول ار خدای را جستی نشسته بر لب خندق ندیدیی یک کور به شهر ما تو چه غمازخانه بگشادی دهان بسته تو غماز باش همچون نور