گر زانک ملولی ز من ای فتنه حوران

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
گر زانک ملولی ز من ای فتنه حوران این سلسله بگذار و کسی را بمشوران در کوچه کوران تو یکی روز گذشتی افتاد دو صد خارش در دیده کوران در خواب نمودی تو شبی قامت خود را بر سرو بیفزود ز تو قد قصوران ای آنک تو را جنبش این عشق نبودهست حیران شده بر جای تو چون تازه حضوران از لحن عرابی چو شتر بادیه کوبد زین لحن چه بیگانهای ای کم ز ستوران عشقا تو سلیمان و سماع است سپاهت رفتند به سوراخ خود از بیم تو موران شمس الحق تبریز چو خورشید برآید زیرا که ز خورشید بود جامه عوران