می بده ای ساقی آخرزمان

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
می بده ای ساقی آخرزمان ای ربوده عقلهای مردمان خاکیان زین باده بر گردون زدند ای می تو نردبان آسمان بشکن از باده در زندان غم وارهان جان را ز زندان غمان تن به سان ریسمان بگداخته جان معلق میزند بر ریسمان ترک ساقی گشت در ده کس نماند گرگ ماند و گوسفند و ترکمان چون رسید این جا گمانم مست شد دل گرفته خوش بغلهای گمان