در غیب هست عودی کاین عشق از او است دودی

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
در غیب هست عودی کاین عشق از او است دودی یک هست نیست رنگی کز او است هر وجودی هستی ز غیب رسته بر غیب پرده بسته و آن غیب همچو آتش در پردههای دودی دود ار چه زاد ز آتش هم دود شد حجابش بگذر ز دود هستی کز دود نیست سودی از دود گر گذشتی جان عین نور گشتی جان شمع و تن چو طشتی جان آب و تن چو رودی گر گرد پست شستی قرص فلک شکستی در نیست برشکستی بر هستها فزودی بشکستی از نری او سد سکندری او ز افرشته و پری او روبندها گشودی ملکش شدی مهیا از عرش تا ثریا از زیر هفت دریا در بقا ربودی رفتی لطیف و خرم زان سو ز خشک و از نم در عشق گشته محرم با شاهدی به سودی تبریز شمس دینی گر داردش امینی با دیده یقینی در غیب وانمودی