امروز جنون نو رسیدهست

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
امروز جنون نو رسیدهست زنجیر هزار دل کشیدهست امروز ز کندهای ابلوج پهلوی جوالها دریدهست باز آن بدوی به هجدهای قلب آن یوسف حسن را خریدهست جانها همه شب به عز و اقبال در نرگس و یاسمن چریدهست تا لاجرم از بگاه هر جان چالاک و لطیف و برجهیدهست امروز بنفشه زار و لاله از سنگ و کلوخ بردمیدهست بشکفت درخت در زمستان در بهمن میوهها پزیدهست گویی که خدای عالمی نو در عالم کهنه آفریدهست ای عارف عاشق این غزل گو کت عشق ز عاشقان گزیدهست بر چهره چون زر تو گازیست آن سیمبرت مگر گزیدهست شاید که نوازد آن دلی را کاندر غم او بسی طپیدهست خاموش و تفرج چمن کن کامروز نیابت دو دیدهست