اگر تو مست وصالی رخ تو ترش چراست

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
اگر تو مست وصالی رخ تو ترش چراست برون شیشه ز حال درون شیشه گواست پدید باشد مستی میان صد هشیار ز بوی رنگ و ز چشم و فتادن از چپ و راست علی الخصوص شرابی که اولیا نوشند که جوش و نوش و قوامش ز خم لطف خداست خم شراب میان هزار خم دگر به کف و تف و به جوش و به غلغله پیداست چو جوش دیدی میدان که آتشست ز جان خروش دیدی میدانک شعله سوداست بدانک سرکه فروشی شراب کی دهدت که جرعهاش را صد من شکر به نقد بهاست بهای باده من الممنین انفسهم هوای نفس بمان گر هوات بیع و شراست هوای نفس رها کردی و عوض نرسید مگو چنین که بر آن مکرم این دروغ خطاست کسی که شب به خرابات قاب قوسینست درون دیده پرنور او خمار لقاست طهارتیست ز غم باده شراب طهور در آن دماغ که بادهست باد غم ز کجاست ابیت عند ربی نام آن خراباتست نشان یطعم و یسقن هم از پیمبر ماست