ای برده نماز من ز هنگام

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
ای برده نماز من ز هنگام هین وقت نماز شد بیارام ای خورده تو خون صد قلندر ای بر تو حلال خون بیاشام عشق تو و آنگهی سلامت ای دشمن ننگ و دشمن نام مستی تو وانگهی سر و پا دیوانه وانگهی سرانجام یک حرف بپرسمت بگویی دلسوخته دیده چنین خام پیداست که یار من ملول است خاموش شدم به کام و ناکام