یک جام ز صد هزار جان به

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
یک جام ز صد هزار جان به برخیز و قماش ما گرو نه ما از خود خویش توبه کردیم ما هیچ نمیرویم از این ده یک رنگ کند شراب ما را تا هر دو یکی شود که و مه درویش ز خویشتن تهی شد پر ده تو شراب فقر پر ده برخیز و به زه کن آن کمان را ماییم کمان و باده چون زه برجای بماند عقل پرفعل این است سزای پیر فربه ما غم نخوریم خود کی دیدهست تو بار کشی و او کند عه بگریز ز غم به سوی شه رو وز خانه عاریت برون جه