بیا که دانه لطیفست رو ز دام مترس

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
بیا که دانه لطیفست رو ز دام مترس قمارخانه درآ و ز ننگ وام مترس بیا بیا که حریفان همه به گوش تواند بیا بیا که حریفان تو را غلام مترس بیا بیا به شرابی و ساقیی که مپرس درآ درآ بر آن شاه خوش سلام مترس شنیدهای که در این راه بیم جان و سر است چو یار آب حیاتست از این پیام مترس چو عشق عیسی وقتست و مرده میجوید بمیر پیش جمالش چو من تمام مترس اگر چه رطل گرانست او سبک روحست ز دست دوست فروکش هزار جام مترس غلام شیر شدی بیکباب کی مانی چو پخته خوار نباشی ز هیچ خام مترس حریف ماه شدی از عسس چه غم داری صبوح روح چو دیدی ز صبح و شام مترس خیال دوست بیاورد سوی من جامی که گیر باده خاص و ز خاص و عام مترس بگفتمش مه روزهست و روز گفت خموش که نشکند می جان روزه و صیام مترس در این مقام خلیلست و بایزید حریف بگیر جام مقیم و در این مقام مترس