رو ترش کردی مگر دی بادهات گیرا نبود

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
رو ترش کردی مگر دی بادهات گیرا نبود ساقیت بیگانه بود و آن شه زیبا نبود یا به قاصد رو ترش کردی ز بیم چشم بد بر کدامین یوسف از چشم بدان غوغا نبود چشم بد خستش ولیکن عاقبت محمود بود چشم بد با حفظ حق جز باطل و سودا نبود هین مترس از چشم بد وان ماه را پنهان مکن آن مه نادر که او در خانه جوزا نبود در دل مردان شیرین جمله تلخیهای عشق جز شراب و جز کباب و شکر و حلوا نبود این شراب و نقل و حلوا هم خیال احولست اندر آن دریای بیپایان بجز دریا نبود یک زمان گرمی به کاری یک زمان سردی در آن جز به فرمان حق این گرما و این سرما نبود هین خمش کن در خموشی نعره میزن روح وار تو کی دیدی زین خموشان کو به جان گویا نبود