سحری کرد ندایی عجب آن رشک پری

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
سحری کرد ندایی عجب آن رشک پری که گریزید ز خود در چمن بیخبری رو به دل کردم و گفتم که زهی مژده خوش که دهد خاک دژم را صفت جانوری همه ارواح مقدس چو تو را منتظرند تو چرا جان نشوی و سوی جانان نپری در مقامی که چنان ماه تو را جلوه کند کفر باشد که از این سو و از آن سو نگری گر تو چون پشه به هر باد پراکنده شوی پس نشاید که تو خود را ز همایان شمری بمترسان دل خود را تو به تهدید خسان که نشاید که خسان را به یکی خس بخری حیله میکرد دلم تا ز غمش سر ببرد گفتم ای ابله اگر سر ببری سر نبری شمس تبریز خیالت سوی من کژ نگریست رفتم از دست و بگفتم که چه شیرین نظری