هین که آمد به سر کوی تو مجنون دگر

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
هین که آمد به سر کوی تو مجنون دگر هین که آمد به تماشای تو دل خون دگر عاشق روی تو را گنبد گردون نکشد مگرش جای دهی بر سر گردون دگر عاشق تو نخورد حیله و افسون کسی تو بخوان و تو بدم بر دلش افسون دگر عشق روی تو به شش سوی جهان دام دلست که ندیدند چنان رخ رخ گلگون دگر رحمتی کن تو بر آن مرغ که در دام افتاد که ندارد چو تو شاهنشه بیچون دگر کو در این خانه یکی سوخته مفتونی که به شبها شنود ناله مفتون دگر از پس نیشکرت اشک چو اطلس بارم چارهام نیست جز این اطلس و اکسون دگر