گفت فرعونش چرا تو ای کلیم

از کتاب: مثنوی معنوی ، مثنوی
گفت فرعونش چرا تو ای کلیم خلق را کشتی و افکندی تو بیم در هزیمت از تو افتادند خلق در هزیمت کشته شد مردم ز زلق لاجرم مردم ترا دشمن گرفت کین تو در سینه مرد و زن گرفت خلق را میخواندی بر عکس شد از خلافت مردمان را نیست بد من هم از شرت اگر پس میخزم در مکافات تو دیگی میپزم دل ازین بر کن که بفریبی مرا یا بجز فی پسروی گردد ترا تو بدان غره مشو کش ساختی در دل خلقان هراس انداختی صد چنین آری و هم رسوا شوی خوار گردی ضحکهی غوغا شوی همچو تو سالوس بسیاران بدند عاقبت در مصر ما رسوا شدند