عاشقان نالان چو نای و عشق همچون نای زن

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
عاشقان نالان چو نای و عشق همچون نای زن تا چهها در می دمد این عشق در سرنای تن هست این سر ناپدید و هست سرنایی نهان از می لبهاش باری مست شد سرنای من گاه سرنا می نوازد گاه سرنا می گزد آه از این سرنایی شیرین نوای نی شکن شمع و شاهد روی او و نقل و باده لعل او ای ز لعلش مست گشته هم حسن هم بوالحسن بوحسن گو بوالحسن را کو ز بویش مست شد وان حسن از بو گذشت و قند دارد در دهن آسمان چون خرقه رقصان و صوفی ناپدید ای مسلمانان کی دیدهست خرقه رقصان بیبدن خرقه رقصان از تن است و جسم رقصان است ز جان گردن جان را ببسته عشق جانان در رسن ای دل مخمور گویی بادهات گیرا نبود باده گیرای او وانگه کسی با خویشتن