ای کهربای عشقت دل را به خود کشیده

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
ای کهربای عشقت دل را به خود کشیده دل رفته ما پی دل چون بیدلان دویده دزدیده دل ز حسنت از عشق جامه واری تا شحنه فراقت دستان دل بریده از بس شکر که جانم از مصر عشق خورده نی را ز ناله من در جان شکر دمیده در سایههای عشقت ای خوش همای عرشی هر لحظه باز جانها تا عرش برپریده ای شاد مرغزاری کان جاست ورد و نسرین از آب عشق رسته وین آهوان چریده دیده ندیده خود را و اکنون ز آینه تو هر دیده خویشتن را در آینه بدیده سرنای دولت تو ای شمس حق تبریز گوش رباب جانی برتافته شنیده