ای روترش به پیشم بد گفتهای مرا پس
از کتاب: دیوان کبیر
، غزل
ای روترش به پیشم بد گفتهای مرا پس
مردار بوی دارد دایم دهان کرکس
آن گفته پلیدت در روی شدت پدیدت
پیدا بود خبیثی در روی و رنگ ناکس
ما راست یار و دلبر تو مرگ و جسک میخور
هین کز دهان هر سگ دریا نشد منجس
بیت القدس اگر شد ز افرنگ پر از خوکان
بدنام کی شد آخر آن مسجد مقدس
این روی آینهست این یوسف در او بتابد
بیگانه پشت باشد هر چند شد مقرنس
خفاش اگر سگالد خورشید غم ندارد
خورشید را چه نقصان گر سایه شد منکس
ضحاک بود عیسی عباس بود یحیی
این ز اعتماد خندان وز خوف آن معبس
گفتند از این دو یا رب پیش تو کیست بهتر
زین هر دو چیست بهتر در منهج مسس
حق گفت افضل آنست کش ظن به من نکوتر
که حسن ظن مجرم نگذاردش مدنس
تو خود عبوس گینی نه از خوف و طمع دینی
از رشک زعفرانی یا از شماتت اطلس
این دو به کار ناید جز ناروا نشاید
ای وای آن که در وی باشد حسد مغرس
واهل ز دست او را تبت بس است او را
هر کو عدوی مه شد ظلمات مر ورا بس
اعدات آفتابا میدان یقین خفاشند
هم ننگ جمله مرغان هم حبس لیل عسعس
ابتر بود عدوش وان منصبش نماند
در دیده کی بماند گر درفتد در او خس