ای خواب به روز همدمانم

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
ای خواب به روز همدمانم تا بیکس و ممتحن نمانم چونک دیک بر آتشم نشاندی در دیک چه میپزی، چه دانم یک لحظه که من سری بخارم ای عشق نمیدهی امانم از خشم دو گوش حلم بستی تا نشنوی آهوه وفغانم ما را به جهان حواله کم کن ای جان چو که من نه زین جهانم بگشای رهم که تا سبکتر جان را به جهان جان رسانم یاری فرما، قلاوزی کن تا رخت بکوی تو کشانم ای آنک تو جان این نقوشی ترجیع کن گرین بنوشی تیزآب توی، و چرخ ماییم سرگشته چو سنگ آسیاییم تو خورشیدی و ما چو ذره از کوه برآی تا برآییم از بهر سکنجبین عسل ده ما خود همه سرکه میفزاییم گه خیرهی تو، که تو کجایی گه خیرهی خود که ما کجاییم گه خیرهی بسط خویش و ایثار یا قبض که مهره در رباییم گاهی مس و گاه زر خالص گاه از پی هردو کیمیاییم ترجیع دو، ذوق و میل ایچی در دادن و در گرفتن از چی گه شاد بخوردنست و تحصیل گه شاد به خرج آن و تحلیل چون نخل، گهی به کسب میوه گاهی به نثار آن و تنزیل گه حاتم وقت اندر ایثار گه عباسی به طوف و زنبیل ما یا آنیم و این دگر فرع یا غیر تویم بیدو تبدیل ور زانک مرکب از دو ضدیم تذلیل نباشدی و تبجیل هم اصلاحست عز و ذلش مانندهی رفع و خفض قندیل بس اصلاحی برای افساد بس افسادی برای تنحیل بس مرغ ضعیف پرشکسته خرطوم هزار پیل خسته