نوروز فراز آمد و عیدش به اثر بر

از کتاب: دیوان عنصری بلخی ، بخش قصاید ، قصیده
نوروز فراز آمد و عیدش به اثر بر

نز یکدگر و هر دو زده یک به دگر بر


نوروز جهان پرور مانده ز دهاقین

دهقان جهان دیده اش پرورده به بر بر


آن زیور شاهانه که خورشید برو بست

آورد همی خواهد بستن به شجر بر


بر گوهر او ابر مگر عاشق گشته است

کز دیده همی قطره چکاند به گهر بر


گویی مگر از چشمه ی خضر است چو بینی

آبی که بود مانده شبانه به خضر بر


از لاله چو بیجاده است آهو به بیابان

نخجیر چو پیروزه ز سبزه به کمر بر


با یار یکی سوی شمر شو چو وزد باد

بشمر شکن زلف بتان را بشمر بر


گر خاک همی خندد زیر قدم ابر

چون ابر همی زار بگرید به زبر بر


پر صورت و نقش است همه روی زمین پاک

فتنه است مگر ابر برین نقش و صور بر


فتنه است بلی ابر برین صورت و این نقش

چون من به ثنا گفتن آن فخر بشر بر


شاه همه شاهان و سپهدار خراسان

کز عدل پدید آرد بر هر دو عمر بر


آن نام بلندش رقم است از بر نصرت

وز کنیت او داغ نهاده به ظفر بر


بر وعده ی هر کس مگر افسوس کند بس

و افسوس کند وعده ی خسرو به مگر بر


هر روز رسد نامش هر جا که رسد روز

چون مهر سما هست همیشه به سفر بر


دارد خبر او همه کس چونش ببیند

بسیار عیانش بفزاید به خبر بر


اخبار گذشته چه کنی؟ سیرت او بین

چون هست عیان تکیه چه باید به سیر بر


عزمش چو قضا گشت و قدر عزم مخالف

هر جا که قضا باشد خندد به قدر بر


حقا که شکر زهر شود تلخ و گزایان

گر نام خلافش بگذاری به شکر بر


چونان که حجر جوهر یاقوت نماید

گر عهد وفاقش بنویسی به حجر بر


دیدنش مر آن را که بداندیش و حسود است

تیغی است که زخمش نبود جز به جگر بر


گردد سقر از خدمت او روضه ی رضوان

گر واصف خلقش فکند دم به سقر بر


آن مسکن او بنگه فضل است که آنجا

هرگز فضلا را ننشانند به در بر


هرگه که کمر بندد توفیق بیاید

بسیار زند بوسه بر آن بند کمر بر


از هر چه بفرماید نسخت بستاند

عرضه کند آنگه به قضا و به قدر بر


از رنج کسی گنج نجسته است و نجوید

وز گنج هزینه نکند جز به هنر بر


ترکیب امانت را از رای و ز رسمش

نور است به چشم اندر و تاج است به سر بر


آنجا که بماند بصر از دیدن خسرو

شاید که نهی فضل عمی را به بصر بر


زان سان نرود آب ز بالا سوی پستی

چونان که رود نظم مدیحش به فکر بر


هرگز ضرر دهر مر آن را نگزاید

کاو حرز کند مدحش و خواند به ضرر بر


زوّار به وفد و نفر آیند به نزدش

او زرّ بنثارد به سر وفد و نفر بر


جز بر تن او ره نبرد وقر و بزرگی

زان کاو نرود جز به ره عدل و نظر بر


هر جا که رود دشمن او صرف زمانه

آن راه گرفته است و نشسته به گذر بر


بیرون رود از عالم جهل ار ز علومش

یک لفظ ببخشند به بلدان و کور بر


فرزند چو تو باید تا هرچه زبان است

دارد به ثنای پدر و ذکر پدر بر


تا سال عجم را همه بر شمس رود حکم

چونان که رود سال عرب را به قمر بر


جاوید بماناد خداوند به اقبال

بدخواه و بداندیش به نقصان و ضرر بر