در خانه دل ای جان آن کیست ایستاده

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
در خانه دل ای جان آن کیست ایستاده بر تخت شه کی باشد جز شاه و شاه زاده کرده به دست اشارت کز من بگو چه خواهی مخمور می چه خواهد جز نقل و جام و باده نقلی ز دل معلق جامی ز نور مطلق در خلوت هوالحق بزم ابد نهاده ای بس دغل فروشان در بزم باده نوشان هش دار تا نیفتی ای مرد نرم و ساده در حلقه قلاشی زنهار تا نباشی چون غنچه چشم بسته چون گل دهان گشاده چون آینه است عالم نقش کمال عشق است ای مردمان کی دیده است جزوی ز کل زیاده چون سبزه شو پیاده زیرا در این گلستان دلبر چو گل سوار است باقی همه پیاده هم تیغ و هم کشنده هم کشته هم کشنده هم جمله عقل گشته هم عقل باده داده آن شه صلاح دین است کو پایدار بادا دست عطاش دایم در گردنم قلاده