پنج روز آن باد امرودی نریخت

از کتاب: مثنوی معنوی ، مثنوی
پنج روز آن باد امرودی نریخت ز آتش جوعش صبوری میگریخت بر سر شاخی مرودی چند دید باز صبری کرد و خود را وا کشید باد آمد شاخ را سر زیر کرد طبع را بر خوردن آن چیر کرد جوع و ضعف و قوت جذب و قضا کرد زاهد را ز نذرش بیوفا چونک از امرودبن میوه سکست گشت اندر نذر وعهد خویش سست هم درآن دم گوشمال حق رسید چشم او بگشاد و گوش او کشید