ای سرو و گل بستان بنگر به تهی دستان

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
ای سرو و گل بستان بنگر به تهی دستان نانی ده و صد بستانهاده چه به درویشان بشنو تو ز پیغامبر فرمود که سیم و زر از صدقه نشد کمتر هاده چه به درویشان یک دانه اگر کاری صد سنبله برداری پس گوش چه می خاریهاده چه به درویشان کم کن تو فزایش بین بنواز و ستایش بین بگشا و گشایش بین هاده چه به درویشان صدقه تو به حق رفته و اندر شب آشفته او حارس و تو خفتههاده چه به درویشان هر لطف که بنمایی در سایه آن آیی بسیار بیاساییهاده چه به درویشان حرمت کن و حرمت بین نعمت ده و نعمت بین رحمت کن و رحمت بینهاده چه به درویشان ای مکرم هر مسکین و ای راحم هر غمگین ای مالک یوم الدینهاده چه به درویشان آمد به تو آوازم واقف شدی از رازم محروم میندازم هاده چه به درویشان سرگشته تحویلم در قالم و در قیلم بنگر تو به زنبیلم هاده چه به درویشان دانی که دعا گویم هر جا که ثنا گویم بین کز تو چه واگویم هاده چه به درویشان رنجیت مبا آمین دور از تو قضا آمین یار تو خدا آمین هاده چه به درویشان ای کوی شما جنت وی خوی شما رحمت خاصه که در این ساعت هاده چه به درویشان گفتیم دعا رفتیم وز کوی شما رفتیم خوش باش که ما رفتیم هاده چه به درویشان