مانده شدهست گوش من از پی انتظار آن

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
مانده شدهست گوش من از پی انتظار آن کز طرفی صدای خوش دررسدی ز ناگهان خوی شدهست گوش را گوش ترانه نوش را کو شنود سماع خوش هم ز زمین هم آسمان فرع سماع آسمان هست سماع این زمین و آنک سماع تن بود فرع سماع عقل و جان نعره رعد را نگر چه اثر است در شجر چند شکوفه و ثمر سر زده اندر آن فغان بانگ رسید در عدم گفت عدم بلی نعم می نهم آن طرف قدم تازه و سبز و شادمان مستمع الست شد پای دوان و مست شد نیست بد او و هست شد لاله و بید و ضیمران