بود کوری کو همیگفت الامان

از کتاب: مثنوی معنوی ، مثنوی
بود کوری کو همیگفت الامان من دو کوری دارم ای اهل زمان پس دوباره رحمتم آرید هان چون دو کوری دارم و من در میان گفت یک کوریت میبینیم ما آن دگر کوری چه باشد وا نما گفت زشتآوازم و ناخوش نوا زشتآوازی و کوری شد دوتا بانگ زشتم مایهی غم میشود مهر خلق از بانگ من کم میشود زشت آوازم بهر جا که رود مایهی خشم و غم و کین میشود بر دو کوری رحم را دوتا کنید این چنین ناگنج را گنجا کنید زشتی آواز کم شد زین گله خلق شد بر وی برحمت یکدله کرد نیکو چون بگفت او راز را لطف آواز دلش آواز را وانک آواز دلش هم بد بود آن سه کوری دوری سرمد بود لیک وهابان که بی علت دهند بوک دستی بر سر زشتش نهند چونک آوازش خوش و مظلوم شد زو دل سنگیندلان چون موم شد نالهی کافر چو زشتست و شهیق زان نمیگردد اجابت را رفیق اخسا بر زشت آواز آمدست کو ز خون خلق چون سگ بود مست چونک نالهی خرس رحمتکش بود نالهات نبود چنین ناخوش بود دان که با یوسف تو گرگی کردهای یا ز خون بی گناهی خوردهای توبه کن وز خورده استفراغ کن ور جراحت کهنه شد رو داغ کن