همچو گل سرخ برو دست دست

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
همچو گل سرخ برو دست دست همچو میی خلق ز تو مست مست بازوی تو قوس خدا یافت یافت تیر تو از چرخ برون جست جست غیرت تو گفت برو راه نیست رحمت تو گفت بیا هست هست لطف تو دریاست و منم ماهیش غیرت تو ساخت مرا شست شست مرهم تو طالب مجروحهاست نیست غم ار شست توام خست خست ای که تو نزدیکتر از دم به من دم نزنم پیش تو جز پست پست گر چه یکی یوسف و صد گرگ بود از دم یعقوب کرم رست رست مست همه گرد در این شهر ما دزد و عسس را شه ما بست بست