چو چیره شدی بیگنه خون مریز
مکن با جهــاندار یزدان ستیــز
چیره شدن بر کسی یا چیزی ؛ دست یافتن بر او. مستولی شدن بر کسی یا چیزی .
چنان که فردوسی گفته است:
بدانگه که می چیره شد بر خرد
کجاخواب وآسایش اندرخورد
وازهموست:
چو چیره شود بر دل مرد رشک
یکی دردمندی بود بی پزشک
چنان که فرخی نیز چیره را به معنای برتر وپیروزمند و غالب به کار برده است :
شاعر که مدح گوی چنین مهتری بود
بر طبع چیره باشد و بر شعر کامگــار
ازاین نگرش برمی آید که در پیشین روزگاران هم چیره وهم چیر به معنای تسلط
و بیروزشدن برکسی یا چیزی بکار می رفته است . من دراین بحث ازمثالهای نثر
چشم پوشیده ام .
امروز ، چیرشدن به معنای پاره شدن ، فعل لازمی و چیر کردن به معنای پاره کردن یا دریدن ، فعل متعدی ، بیشتر کاربرددارد.
گدی پرانم چیر شد و گدی پرانم را شمال چیر کرد . من آن نامه را چیرچیر
کردم مانند پاره پاره کردم ، چندین پاره کردم . صفت ازآن به صورت چیره
ساخته می شود. پیراهنش چیره است، مانند پاره است. چیر وپاره کنارهم نیز
کاربرد دارند. چیرگی یعنی پارگی ، حال آنکه در باستان زمانه ها چیرگی به
معنای سلطه ، غلبه ، برتری ، زبردستی به کار می رفته است ، که فرخی گفته
است :
بدین ستودگی و چیرگی به کار کمان
ازین ستوده تر و چیره تر به کار قلم
و ازعنصری هم خوانده ایم :
گناه دشمن پوشد چو چیره گشت به عفو
به چیرگی در عفو از شمایل حکماست
فردوسی هم گفته است :
چو آمد به بخت اندرون تیرگی
گرفتند ترکــــان بروچیر گی
در زمان کنونی صفت مرکب چیره دست راداریم که در گذشته ها نیز به معنای
زبردست ، ماهر ، کاردان ، پرهنر و دلیر کاربرد داشته است ، چنان که نظامی
گفته :
به فرمان او زرگر چیره دست
طلی های زر بـر سر نقره بست
وعطایی در برزو نامه گفته است :
نبایدکه دشمن شودچیره دست
رهــا یابد از بند آن پیل مست