 |
څوچه پاتي یو افغان وي - تل بدا افغانستان وي | تا زنده یک افغان است - جاوید افغانستان است
|
|
پخچ و پست و پخش
|
واژۀ پخچ مقابل بلند که
گاهی معادل پست است ، هم به تهمت عامیانه وگفتاری بودن گرفتار می باشد.
درزبان ما این دوواژه ازهم جدا اند . آدم پخچ یعنی آدم قد کوتاه آدم پست یعنی آدم فرومایه درنگارشها با تقلید از بعض کتابها ، پست را به هردو معنا به کارمی برند .
واژۀ پخچ به معنای کوتاه قد وپهن ازدیرین زمانه ها واژۀ ادبی پذیرفته شده
بوده ا ست که خسروی سرخسی ، شاعر سدۀ چهارم هجری می سراید : رفت برون میر ر سیده فَرَم پخچ شده بوق ودریده علم
پس چرا همان گونه که پخچ می گوییم ، درنگارشها نیز پخچ را بکار نبریم ؟
اگردرکنارآن پست وپستی هم مقابل بلندوبلندی و هم به معنای دنی ودنائت حفظ
شوند، به غنای زبان کمک خواهندکرد. کنون می رویم به سراغ فرهنگها :
در دهخدا نوشته اند: پخچ . [ پ َ ] (ص ) پخج . پخش . پخت . پهن . کوفته
.پهن شده . (حاشیه فرهنگ اسدی نسخه نخجوانی ). || پست . || پژمرده .
(غیاث اللغات ) پخچ شدن ؛ پهن شدن بر اثر ضربه ای . پهن و با زمین یکسان
شدن چیزی با فشاری . بواسطه فشاری از صورت نخستین گشتن و به پهنی گرائیدن .
پهن گشتن از زخمی یا زوری . (حاشیه فرهنگ اسدی نسخه نخجوانی ) رفت برون میر رسیــده فَرَم پخچ شده بوق و دریده علم (منجیک ) - پخچ کردن ؛ پخج کردن . پهن کردن چیزی در زیر چیزی چون میوه پُخته زیر پای . پخش کردن یکسان کردن با : آن روی و ریش پرگه و پربلغم وخدو همچون خبزدویی که کنی زیر پای پخچ( لبیبی ) معاذاﷲ که من نالم ز چشمش [ ظ: خشمش ] وگر شمشیر یازد [ ظ: بارد ] ز آسمانش بیـک پف خف تــوان کـردن مـر او را بیـــک لج پخچ هــم کــردن تـوانش . یوسف عروضی (از فرهنگ اسدی چ پاول هورن ) اگر بر سر مرد زد در نبــــــرد سر و قامتش با زمین پخچ کرد(عنصری ) رخساره پخچ کرده و سوراخ در شکم از طعن وضرب خصم توبه چون زروگهر(کمال اسماعیل) امروزه واژة پخش وپخش کردن به معنای نشرکردن پراگندن ، تیت کردن به کار می رود.
پس پخچ را درمورد قامت یا هرارتفاع کوتاه به کار می توان برد . این درخت
ازآن درخت پخچتراست . این دیوال پخچ است وآن دیوال بلند. وپست هم درنگارش
وهم درگفتار دری فرومایه معنا دارد.
|
|
|
|
|
|
|