 |
څوچه پاتي یو افغان وي - تل بدا افغانستان وي | تا زنده یک افغان است - جاوید افغانستان است
|
|
معنای برخی از لغات
|
1. مشورت: (به فتح میم و واو) صلاحاندیشی، نصیحت. 2. ملکوت: (به فتح میم و لام و ضم کاف) بزرگی و عظمت آسمانی، عالم فرشتگان. 3. مویه: (به ضم میم و فتح یا) گریه، زاری، نوحه، مویهگر: نوحهکننده. 4. اشتها: خواستن، آرزو داشتن، میل به غذا داشتن. 5. اکراه: به کسر همزه، کسی را به زور و ستم به کاری وادار ساختن. 6. التجاء: پناه بردن، پناهنده شدن. 7. الهام: (به کسر همزه) در دل افگندن، تلقی کردن، القاء امری از جانب خداوند در دل انسان. 8. اهریمن: (به فتح همزه و کسر را و فتح میم)، شیطان، رهنمای بد، مظهر شر و فساد. 9. باربر: (به فتح با) بار برنده، باربردار، کسی که بار بر پشت خود حمل میکند. 10. باره: (به فتح را) بارو، دیوار قلعه یا حصار. 11. باره: بارگی اسب. مثال از فردوسی: «بگفت و بگرزان گران دست برد = عنان باره تیز تگ را سپرد.» 12. باره: (به فتح را) مرتبه، دفعه، چنانکه گویند: یکباره، دوباره. 13. بهجت: (به فتح با و جیم)، شادمانی، سرور، شادابی، خوب، تازگی. 14. تزویر: (به فتح تا و کسر واو)، دروغپردازی کردن، مکر کردن، فریب دادن. 15. جستجو: (به ضم جیم)، نگاه جستن. 16. جوشن: (به فتح جیم و شین)، زره، دره، جمع آن جواشن میشود. 17. جستن: (به ضم جیم و فتح تا)، پیدا کردن، یافتن، جستجو کردن. 18. جهند: (به فتح جیم و کسر ها)، برجستن، پریدن به روی زمین. 19. جهنده: (ص ـ فا)، جست و خیزکننده. 20. خطه: (به کسر خا و فتح طا)، پاره زمین را که برای ساختن خانه دور آن را خط بکشند، زمین محدوده شهر بزرگ. 21. مبهوت: (به فتح میم و ضم ها)، متحیر، سرگردان، بهتزده، حیرتزده. 22. خنیاگر: آوازخوان یا نوازنده. 23. دخمه: (به فتح دال و میم)، سرداب، خانه زیرزمینی، گورخم هم گفته میشود. 24. رحل: (به فتح را و سکون حا)، منزل، ماواء، رخت و اسباب که در سفر با خود میبرند، پالان شتر جمع آن رحال میشود. 25. رزم: (به فتح را و سکون زا)، نبرد، پیکار، جنگ. 26. زبانزد: موضوعی را که همة مردم بفهمند و یا در بین شان آشکار باشد. 27. سبقت: (به ضم سین و فتح قاف)، پیشی، گرو، شرطبندی در مسابقه. 28. ستیغ: (به کسر سین و تا)، راست و بلند مانند ستون، بلندی کوه، قلعه کوه. 29. سحر: (به کسر سین و سکون حا)، جادو، فسون، کاری که در آن فریب و چالاکی باشد. 30. نژ: کار عجیب حیرتانگیز که آلوده به نیرنگ نباشد. 31. سرشناس: (به فتح سین و کسر شین)، معروف و مشهور، کسی که بیشتر مردم او را بشناسد. 32. سروش: (به ضم سین و را) فرشته، جبرئیل. 33. آواره: (به فتح را)، گمگشته، بیخانمان، دربهدر، سرگردانی. 34. مضمر: (به ضم اول و فتح سوم)، پوشیده، پنهان، در ضمیر نگاه داشته شده. 35. سفاک: (به فتح سین و تشدید فا)، بسیار ریزنده، خونریز، ظالم. 36. سوک: (به ضم سین)، خار خوشه گندم، سیخهای نازک که در خوشه جو یا گندم میروید. 37. سیاست: (به کسر سین)، اصلاح امور خلق و اداره کردن کارهای مملکت، مردمداری. 38. شامخ: (به کسر میم)، بلند، مرتفع. 39. شباویز: (به کسر واو)، چراغ، مرغ حق. 40. شبگیر: سحرگاه، هنگام سحر، حرکت بعد از نیمه شب. 41. شمایل: (به فتح شین و کسر همزه)، خویها، طبعها. 42. شیپور: (به فتح شین)، سرنا، موسیقی که به عربی شیپور میگویند. 43. شیوع: فاش شدن، آشکار شدن. 44. شیهه: (به کسر شین و فتح ها)، آواز اسب، بانگ اسب. 45. صیت: (به کسر صاد)، آوازه. 46. ظهور: آشکار شدن، نمایان شدن. 47. کسوت: در اصطلاح ورزشکاران کسی که در زور و کارهای ورزشی بیش از دیگران سابقه دارد. 48. کشیده: سیلی، توگوشی تپانچه که به صورت کسی بزند. 49. کوکب: ستاره. 50. کید: (به فتح کاف)، مکر و حیله. 51. کیفر: (به فتح کاف و فا)، سزا، جزا، مکافات. 52. گرسنه: (به ضم گاف و را)، انسان یا حیوان که معده خالی و محتاج به غذا باشد. 53. گزند: (به فتح گاف)، آسیب، آزار، رنج، آفت. 54. گنج: خزینه سیم و زر. 55. مات: سرگردان، حیران، مبهوت. 56. ماجرا: واقعه، شرح حال، حادثه پیش آمده. 57. متبحر: (به ضم میم، فتح تا و با کسر ها)، بسیار دانا، کسی که در علم اطلاعات فراوان داشته باشد. 58. مترصد: (به ضم میم و فتح تا و را و کسر قاف)، چشمدارنده، انتظارکشنده. 59. مرز: (به فتح میم و سکون را)، زمین کاشته شده، کتاره زمین. 60. مضاف: اضافه شده، زیاد کرده شده. 61. مطلی: (به ضم میم و فتح طا و تشدید لام)، مطلا، اندود شده، چیزی که با چیزی دیگر اندود شده باشد. 62. منتر: (به فتح میم و تا)، افسون، افسونی که برای رام کردن جانوران به کار میبرند. 63. مفوال: (به کسر میم)، اسلوب، روش، بافندگی جولا. 64. مواشی: (به فتح میم و کسر شین)، چهارپایان از قبیل گاو و گوسفند. 65. مهر: (به کسر میم)، آفتاب، خورشید. 66. نزل: (به ضم نون و زا و سکون لام)، بخشش، احسان، برکت. 67. یغما: چور، چپاول، تاراج، غارت، یغمایان نام قبیله و ناحیة بود در ترکستان.
|
|
|
|
|
|
|