حبیب عثمان
باران که شدی مپرس، این خانه ی کیست
سقف حرم و مسجد و می خانه یکی ست
باران که شدی پیاله ها را نشمار...
جام و قدح و کاسه و پیمانه یکی ست
باران ! که تو از پیش خدا می آیی
توضیح بده که عاقل و فرزانه یکی ست
بر درگه او چونکه بیفتند به خاک
شیر و شتر و پلنگ و پروانه یکی ست
با سوره ی دل اگر خدا را خواندی
حمد و فلق و نعره ی مستانه یکی ست
این بی خردان خویش خدا می دانند
این جا سند و قصه و افسانه یکی ست
از قدرت حق هر چه گرفتند به کار
در خلقت حق، زستم و موریانه یکی ست
گر درک کنی خودت خدا را بینی
درکش نکنی، کعبه و بت خانه یکی ست